باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره. به...
29 تير 1391

کارگاه خیاطی

چند شب پیش مهمون بودیم خونه یکی از دوستامون (اشکان )بچه شون یک چرخ خیاطی داشت که باربد یه جورایی عاشق این چرخ خیاطی شده بود خیلی هم قشنگ باهاش بازی میکرد ولی متاسفانه بین بچه ها دعوا شد اون میگفت مال منه باربد هم گریه که من میخواهم خیاطی کنم خلاصه چرخ را یه جورایی که بچه ها نفهمند قایم کردیم . تا دیشب که میخواستیم بریم پارک با همون دوستامون که بابای اشکان کوچولو یه چرخ خیاطی برای باربد خریده بود .باربد که انگار خواب میبینه اینقدر خوشحال شده بود (الهی قربونش بشم )که نگو شب هم چرخ خیاطیش را گذاشت بالای سرش و خوابید. صبح هم هنوز بیدار نشده سراغ چرخ خیاطیش را گرفت. از ظهر هم کارگاه خیاطی من و باربد شروع به کار کرد ب...
29 تير 1391

سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو زندگي را در خود منعكس كن...

سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو زندگی را در خود منعکس کن ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است عشق رایحه و روشنایی شناخت خویشتن و خود بودن است عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن با دیگران است وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است عشق به هیچ کس تکیه ندارد آدمی عاشق نمی شود بلکه عین عشق می شود البته وقتی عین عشق شد عاشق نیز هست عاشقی محصول عشق است نه منبع عشق اگر ندانی که کیستی عاشق نیز نخواهی بود اگر ندانی که کیستی عین ترس خواهی شد ترس نقطه ی مقابل عشق است ...نقطه مقابل...
28 تير 1391

نقاشی خلاقانه در حمام

دیروز با باربد رفتیم انقلاب وبرای باربد یکم خرید کردیم کتاب و چسب یک دونه اسباب بازی و یک بسته هم رنگ انگشتی . امروز رنگ انگشتی ها را نشونش دادم گفت مامان این چی چیه ؟ براش توضیح دادم و بردمش تو حموم رنگها را براش باز کردم وگفتم نقاشی کن. آخ عزیز دلم چقدر خوشحال شد و شروع کرد با انگشتهای کوچیکش به نقاشی کردن روی در و دیوار حموم خلاصه که کلی کیف کرده بود در آخر هم شیر حموم را باز کردم براش و دیوارها را با هم شستیم جاتون خیلی خالی بود. اینم عکسهایی از باربد جونی در حین کشیدن نقاشی خلاقانه:   ...
27 تير 1391

باربد کوچولی

امروز داشتم وب باربد را نگاه میکردم که باربد گفت کاکائو میخواد رفتم براش کاکائو بیارم وقتی برگشتم دیدم باربد داره وبش را نگاه میکنه و خیره شده به عکسی که برای مسابقه لبخند یک فرشته گذاشتم . یکدفعه ازم پرسید مامان این کیه من هم در جوابش گفتم این خودتی مامان موقعی که کوچولو بودی یکدفعه دیدم رفت روی میز و شروع کرد به بوس کردن عکسش و پشت سر هم میگفت باربد کوچولی با مه مه . فقط خدا را شکر که دوربین دم دستم بود که بتونم این لحظه را عکس بگیرم . ...
27 تير 1391

برد برق (رعد و برق)

دیشب تا حالا داره باران میاد با رعد وبرقهای شدید . این موضوع برای باربد خیلی جالب است و هر موقع صدای رعد وبرق میاد میگه مامان ببرها دارن بوکس میزنن   (ابرها دارن بوکس بازی میکنن) و امروز هم پشت تلفن داشت به مامان ن توضیح میداد .میگفت مامان ن برد و برق  اووووووووووووووو. الهی قربون این تشبیهات بشه مامان.   ...
26 تير 1391

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که که نشناخته ام دوست می دارم. تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم. برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گلها. تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم. تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست می دارم سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز ...
26 تير 1391

نمیدونم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باز هم این روزها پسرم حرفهایی میزند که من و باباش مات و مبهوت بهش نگاه میکنیم و واقعا نمیدونیم چی بگیم . فقط بهش نگاه میکنیم حتی نمیتونیم جوابش را بدهیم. مثلا:  وقتی باربد کار بدی انجام میده وبعد از کار بدش قیافه من وباباش را میبینه و میفهمه کارش بد بوده میگه (باباجونه من باربد کوچولیه )  رفته تولد با دادا مسعود(پسر عمه اش) وقتی اومد خونه یکدفعه در اومد به من وباباش گفت باربد للود (یعنی برای باربد تولد بگیرید) من هم گفتم تولد شما 28 آبان .پارسال یادته خونه مامان ن گرفتیم یکدفعه در اومد گفت اون للود کوچولی باربد للود دزرگ ایخواد (اون تولد کوچولو بود باربد تولد بزرگ میخواهد ) من که واقعا نمیدونستم چی بگ...
24 تير 1391

کاردستی

دیشب با باربد رفتیم وسایل کاردستی خریدیم چون چند وقتی بود بهش قول داده بودم یک عدد قیچی -چند ورق کاغذ رنگی - یک عدد  مقوا  و یک عدد چسب . آخ نمیدونین چقدر باربد خوشحال شد بخصوص برای قیچی چون میتونست قشنگ باهاش کار کنه. خلاصه اومدیم خونه و با بابا مهدی شروع کردن به کاردستی درست کردن و بابایی براش یک آویز تولد درست کرد باربد هم پشت سر هم آهنگ تولود  را میخوند.(لللود لللود لللود)( تولد تولد تولد ) امروز هم من وباربد جونی کارگاه کاردستی داشتیم البته توی خونه کلی هم چیز درست کردیم . باربد با قیچی خودش این کاغذ رنگیها را میچید و میچسبوند روی مقوا البته هر چیزی را که درست میکرد میگفت چیه مثلا این ماه این خورشید . ...
22 تير 1391